دانیالدانیال، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

روزهای کودکی

روزهای گرم 4 نفره

الان دینا 5 ماهه شده و دانیال با هم کلاس فوتبال سرگرمه. مثل گرمای طاقت فرسای تابستان. بچه ها بزرگ میشن و چشم به هم میذاریم روزها و سالها میگذرن. دینا دختر زرنگ و زبلی به نظر میرسه. با اینکه آروم و صبوره اما خیلی زود بعضی از رفتارها رو یاد میگیره و عکس العمل نشون میده. وقتی دو ماهه بود تسلط کامل روی عضلات گردنش داشت و خیلی سعی میکرد سرش رو از روی بالش بلند کنه طوری که باعث تعجب میشد. توی چهار ماهگی با خطا بالاخره تونست دستهاش رو پیدا کنه و چیزایی رو تلاش میکرد بگیره. اما خیلی زود موفق شد و هماهنگی خوبی بین دست و دهانش بع وجود آورد. دقیقا تو همین ماه به طور کامل غلت زدن رو یاد گرفت. چهار ماهگی ماه پر جنب و جوشی براش بود. به اعضای خانواده واب...
26 تير 1398

دنیای من : دینا و دانیال

خرداد 98 مامان میگه دینا دختر باهوش و زرنگ و زبلی میشه و البته هست. هنوز وارد 4 ماهگی نشده که تلاش میکنه غلت بزنه و با زور سعی میکنه خودش رو جابجا کنه. صداهای مختلف از خودش درمیاره و البته با صدای بلند میخنده و دل دانیال رو آب میکنه. اطرافیانش رو کاملا میشناسه و وقتی باهاش حرف میزنیم ساکت و آروم میشه. البته از دانیال غافل نیستیم و خیلی بیشتر سعی میکنیم بهش رسیدگی کنیم. حالا دیگه مدرسه رو به اتمامه. دانیال به تنهایی کتاب میخونه و مسائل مختلف رو خیلی خوب در حد خودش تفسیر میکنه و پسرک باهوش خوش فکریه. عاشق کتاب خوندن و خریدنه! دینا کوچولو حالا اسمش رو میشناسه و صداش میکنیم به سمت صدای اسمش برمیگرده... دستلش رو میخوره با انگشتش سرخودش رو گ...
8 تير 1398

اردیبهشت 98 .سه ماهگی دینا، 6 و نیم سالگی دانیال

اردیبهشت 98 هوا خوبه خنک و عالی.. دینا در حال بزرگ شدن و 3 ماهگی و دانیال در حال اتمام سال اول مدرسه... معلم و کادر مدرسه از روند درسی دانیال راضی هستند و مشکل خاصی بجز یه استرس ناخواسته وجود نداره... دانیال به شدت به دینا وابسته و دلبسته شده. جالبه دینا هم برادرش رو میشناسه و کلی براش میخنده. حالا دینا با چشماش همه رو دنبال میکنه و در حال پیدا کردن دستاشه. اونها رو رو سینه اش قفل میکنه و مثل یه عروسک کوچولو میخوابه. چشماش از حالت طوسی به سمت قهوه ای تغییر رنگ میدن، مژه هاش به سرعت دارن رشد میکنن و چشمای کاملا دخترانه و زیبایی رو رقم میزنن. همه میگن شبیه نوزادی دانیاله اما من اینطور فکر نمیکنم. یه چهره خاص با اجزای بدون عیب و زیبا......
8 تير 1398

اولین عید دینا، نوروز 98

نوروز 98 دینا کوچولو 40 روزگی رو تمام کرد و وارد اولین عید نوروز زندگیش شد. همه چیز در وهم و گیجی و خلاء زودگذری در حال رفتن و گذشتن و ناپدید شدنه. به چشماش همه رو میبینه و لبخندی خودآگاه یا شاید هم ناخودآگاه به لب داره. رفلاکسش جدی شده و مجبور شدیم تدابیری هم انجام بدیم. حالا دیگه بیشتر شیرخشک میخوره. اولین واکسن رو دریافت کرد و کلی درد و تب رو تجربه کرد. عید تقریبا همش خونه بودیم و بجز یکی دوتا مهمانی عید ساکن و ساکتی داشتیم. البته شیطنتهای دانیال، تلویزیون، موبایل و کلی مسائل خسته کننده دیگه... هنوز بخیه های من خوب نشده و درد رو حس میکنم. کمکهای مامان واقعا خستگیهام رو کم میکنه. وزن گیری دینا خوب شده، خوب میخوابه و دختر فوق العا...
8 تير 1398
1